تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد


پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟


با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد


خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟


خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد


شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد


زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد

(عیرضا لک)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فرهنگیان عکس هاي بازيگران نشر آثار شهدا و رزمندگان آبیک عروسکای بافتنی بازرگانی رحیم زاده انجام پروژهای برنامه نویسی اندروید شرکت سمپاشی نانوفناوران بهداشت تهران bathroom exhaust motor نمایندگی فروش خدمات تعمیر آدرس کولر گازی اسپلیت کم مصرف در شیراز - عظیمی